خطبه حضرت زینب(س)
در مجلس یزید، هنگامى كه چشم زينب كبرى(عليها السلام) به سر خونين برادرش امام حسين(عليه السلام) افتاد، با صداى محزونى كه دل ها را به وحشت مى انداخت فرياد زد: «يا حُسَيْناهُ! يا حَبيبَ رَسُولِ اللهِ! يَابْنَ مَكَّةَ وَ مِنى، يَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَيِّدَةَ النِّساءِ، يَابْنَ بِنْتِ الْمُصْطَفى»؛ (اى حسين اى محبوب رسول خدا، اى پسر مكه و منا، اى پسر فاطمه زهرا، بانوى همه زنان جهان، اى پسر دختر (محمد) مصطفى).
راوى اين ماجرا نقل مى كند: به خدا سوگند با اين نداى زينب(عليها السلام)، تمام كسانى كه در مجلس بودند گريستند و در آن حال يزيد ساكت بود…!!
يزيد دستور داد چوب خيزرانش را آوردند و با آن به لب و دندان امام حسين(عليه السلام) مى زد. ابو برزه اسلمى (كه از صحابه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود و در آن مجلس حضور داشت) خطاب به يزيد گفت: اى يزيد! آيا با چوبدستى ات به دندان حسين فرزند فاطمه مى زنى؟! من به چشم خود ديدم كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، لب و دندان حسين(عليه السلام) و برادرش حسن(عليه السلام) را مى بوسيد و مى فرمود: «أَنْتُما سَيِّدا شَبابِ أهْلِ الْجَنَّةِ، فَقَتَلَ اللهُ قاتِلَكُما وَلَعَنَهُ، وَأَعَدَّلَهُ جَهَنَّمَ َوساءَتْ مَصيراً»؛ (شما دو نفر، سرور جوانان اهل بهشتيد، خداوند كشنده شما را بكشد و مورد لعن قرار دهد و براى او جهنم را فراهم ساخته و بد جايگاهى است).
يزيد خشمگين شد و دستور داد او را از مجلس بيرون كردند.
يزيد كه سرمست از باده غرور بود و گمان مى كرد در كربلا پيروز شده، اين اشعار را كه سند زنده ديگرى بر عدم ايمان او و آل اميه، نسبت به مبانى اسلام بود، با صداى بلند خواند:
(كاش بزرگان من كه در جنگ بدر، كشته شده بودند، امروز مى ديدند كه قبيله خزرج چگونه از ضربات نيزه به زارى آمده است.
در آن حال، از شادى فرياد مى زدند و مى گفتند: اى يزيد! دستت درد نكند!
من از فرزندان «خندف» (2) نيستم، اگر از فرزندان احمد [رسول خدا(صلى الله عليه وآله)] انتقام نگيرم).
اينجا بود كه زينب دختر على بن ابى طالب(عليه السلام) برخاست و خطبه اى غرّا خواند و فرمود:
(حمد وسپاس مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است و درود خدا بر فرستاده خدا و بر خاندانش باد. خداوند راست گفت، آنجا كه فرمود: «عاقبت آنان كه اعمال بد مرتكب شدند، به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند وآن را به سخره گرفتند». اى يزيد! آيا اكنون كه زمين و آسمان را [از جهات گوناگون] بر ما تنگ كردى و ما را همانند اسيران به هر سو كشاندى، مى پندارى ما به نزد خدا خوار شديم و تو نزد او عزيز و گرامى مى باشى؟ و تصور كردى اين نشانه قدر و منزلت تو در نزد خداست؟ از اين رو، باد غرور به بينى انداخته و به خود باليدى و خرم و شادمان شدى از اينكه ديدى دنيا در كمند تو در آمده و امور تو سامان يافته و مُلك و خلافت ما در اختيار تو قرار گرفته؛ پس كمى آهسته تر! آيا سخن خداوند را فراموش كردى كه فرمود: «آنها كه كافر شدند [و راه طغيان پيش گرفتند] تصوّر نكنند اگر به آنان مهلت مى دهيم، به سودشان است. ما به آنان مهلت مى دهيم تا بر گناهان خود بيفزايند؛ و براى آنها عذاب خوار كننده اى [آماده شده] است»
در ادامه اين خطبه كوبنده فرمود
(اى پسر كفّار آزاد شده! (5) آيا اين از عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را پشت پرده ها بنشانى، ولى دختران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را اسير كرده و به اين سو و آن سو بكشانى و در حالى كه پرده حرمت آنان را دريده و چهره هاى آنان را در معرض ديد مردم قرار داده اى، آنها را توسط دشمنان در شهرهاى مختلف بگردانى، تا مردم هر كوى و برزن به تماشاى آنان بنشينند و افراد دور و نزديك و پست و شريف به چهره هايشان چشم بدوزند، با آنكه همراه آنان مردان و حمايت گرانشان نبودند؛ [ولى چه سود از اين سخنان، زيرا] چگونه مى توان به حمايت و مراقبت آن كس اميد داشت كه [مادرش] جگر پاكان را به دهان گرفته [اشاره به داستان هند جگرخوار مادر بزرگ يزيد است] و گوشتش از خون شهيدان روييده؟! و چگونه در دشمنى ما اهل بيت شتاب نكند آن كس كه به ما با غرور و با نفرت، خشمگينانه و كينه توزانه نگاه مى كند و آنگاه ـ بى آنكه احساس گناه كند و ظلم و ستم خود را بزرگ بشمارد ـ [و مغرورانه] مى گويد:
«اى كاش اجداد من بودند و اين صحنه ها را مى ديدند و از شادى و سرور فرياد مى زدند و مى گفتند: اى يزيد! دست مريزاد».
اين جمله را در حالى مى گويى كه بر لب و دندان ابا عبدالله(عليه السلام) سيد جوانان اهل بهشت مى زنى!
آرى، چرا چنين سخن نگويى، در حالى كه با ريختن خون فرزندان رسول خدا و ستارگان زمين از خاندان عبدالمطلب، زخم دل ما را گشودى و ريشه خاندان ما را مورد تهديد قرار دادى، تو پدرانت را صدا مى زنى و خيال مى كنى آنها صدايت را مى شنوند؟! [عجله نكن!] به زودى به آنها ملحق خواهى شد؛ آن روز آرزو مى كنى كه كاش دستت شل بود و زبانت لال و اين سخنان را نمى گفتى و اين كارها را انجام نمى دادى). سپس افزود:
(خدايا! حقّ ما را بستان و از ستمگرانِ بر ما، انتقام بگير و خشمت را بر آن كس كه خون ما را بر زمين ريخت و حاميان ما را كشت فرو فرست.
[اى يزيد] به خدا سوگند [با اين جنايت] جز پوست خود را ندريدى و جز گوشت خود را نبريدى و در حقيقت خود را نابود كردى؛ به يقين با حمل بارى كه ـ از ريختن خون فرزندان رسول خدا و هتك حرمت آن حضرت در ارتباط با خاندان و جگر گوشه هايش ـ بر دوش دارى، بر رسول خدا وارد خواهى شد؛ در آن جا خداوند آنان را گرد خواهد آورد و پريشانى آنها را بر طرف خواهد ساخت و داد آنها را بستاند [آرى] «گمان مبر آنان كه در راه خدا كشته شده اند، مرده اند، بلكه زندگان جاويدند و نزد پروردگارشان روزى مى خورند». همين بس كه در دادگاهى حاضر شوى كه داورش خداست و رسول خدا معارض تو و جبرئيل گواه و پشتيبان او.
به زودى آن كس كه حكومت را براى تو هموار ساخت و تو را بر گرده مسلمين سوار كرد، خواهد دانست كه چه كيفر بدى نصيب ظالمان خواهد شد و خواهد فهميد كه جايگاه چه كسى بد است و لشكر چه كسى ضعيف تر و ناتوان تر است).
آنگاه زينب كبرى(عليها السلام) با اين فراز از سخنان كوبنده اش، خطبه را به پايان برد:
(اگر مصيبت هاى بزرگ روزگار، كارم را به اينجا كشانده كه با تو سخن بگويم، ولى [بدان] من به يقين، ارزش تو را كوچك و ناچيز، و سرزنش تو را بزرگ مى شمارم و فراوان تو را توبيخ مى كنم، ولى چه كنم كه ديده ها گريان و سينه ها سوزان است.
جاى شگفتى بسيار است كه گروهى الهى و برگزيده، به دست حزب شيطان و بردگانِ آزاد شده، كشته شوند و خون هاى ما از اين پنجه ها[ى ناپاك] بچكد و پاره هاى گوشت ما از دهان [ناپاك] شما بيرون بيفتد و شما گرگ هاى وحشى پيوسته به سراغ آن بدن هاى پاك و پاكيزه آئيد و بچه كفتارها آن ها را به خاك بمالند؟
اگر امروز [پيروزى بر] ما را غنيمتى براى خود مى دانى، به زودى آن را غرامت [و مايه زيان] خود خواهى يافت، در آن روز كه جز محصول كرده خويش را نخواهى يافت. و هرگز پروردگار، به بندگانش ستم نخواهد كرد. من فقط به خدا شكوه مى كنم و تنها بر او اعتماد مى نمايم.
[اى يزيد] هر چه نيرنگ دارى به كار بند و نهايت تلاشت را بكن و هر كوششى كه دارى به كار گير؛ امّا به خدا سوگند [با همه اين تلاش ها] ياد ما را [از خاطره ها] محو نخواهى كرد و [چراغ] وحى ما را خاموش نتوانى نمود و به موقعيت و جايگاه ما آسيب نخواهى رساند. هرگز لكّه ننگ اين كار، از تو پاك نخواهد شد. رأى و نظرت سست و زمان دولت تو اندك است و جمعيت تو به پراكندگى خواهد انجاميد در آن روز كه منادى ندا دهد: «لعنت خدا بر ظالمان باد».
حمد و ستايش ويژه خداوندى است كه پروردگار جهانيان است، همانكه آغاز كار ما را به سعادت و مغفرت و پايان كار ما را به شهادت و رحمت رقم زد. از خداوند براى آن شهيدان پاداش كامل و افزودن بر پاداش ها، مى طلبم و [از او مى خواهم كه] ما را جانشين نيك آنها قرار دهد؛ او مهربان و دوستدار است و خداوند ما را كافى است و او بهترين حامى ماست). (7)
اين خطبه غرّا، يكى از فصيح ترين و كوبنده ترين خطبه هاى تاريخ اسلام است؛ گويى تمام آن از روح بلند على بن ابى طالب(عليه السلام) و شجاعت بى نظيرش تراوش كرده و بر زبان دخترش زينب كبرى(عليها السلام) جارى شده كه با همان زبان و همان منطق پدر سخن مى گويد.
آنچه در اينجا مى توان فهرستوار به آن اشاره كرد اين است كه اين خطبه از هفت بخش مختلف كه هفت هدف مهم را دنبال مى كند، تشكيل يافته است:
1. نخست اين بانوى شجاع اسلام با چند جمله كوبنده، غرور يزيد را در هم مى شكند و با آيه اى از قرآن، موضعش را در پيشگاه خدا روشن مى سازد و مى گويد: هرگز بهره ورى از حكومت و كاخ و ثروت را دليل بر امتياز الهى نگير، تو از مصاديق كسانى هستى كه خداوند آنها را به حال خود واگذارده، تا پشت آنها از بار گناه سنگين شود، سپس آنها را از همه چيز ساقط كرده و به دوزخ مى فرستد!
2. در بخش دوم، رفتار پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را با اجداد يزيد در فتح مكه كه همه را مشمول عفو قرار داد با عمل زشت يزيد كه فرزند پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) را كشته و سرهاى بريده و خاندان اسير آنها را شهر به شهر مى گردانْد، مقايسه كرده و مهر باطل بر پيشانى يزيد مى زند.
3. در بخش سوم، جمله هاى كفرآميز يزيد را يادآورى مى كند و تأكيد بر عدم ايمان او مى نمايد، و اينكه به زودى به سرنوشت اشياخ و اجدادش گرفتار شده و به جهنم واصل مى شود.
4. سپس تأكيد بر مقام والاى شهيدان مخصوصاً شهداى خاندان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در كربلا مى كند و افتخار به وجود آنها را امتياز بزرگ اين خاندان مى شمرد.
5. آنگاه به حضور يزيد در محكمه عدل الهى در قيامت اشاره مى كند، در آن دادگاهى كه قاضى آن خداست و خصم او پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و شاهدانش فرشتگان خدا هستند و پايان چنين دادگاهى روشن است.
6. سپس به تحقير فوق العاده يزيد مى پردازد تا آن حد كه مى فرمايد: اگر روزگار به من ستم كرد و مرا به صورت زنى اسير پاى تخت تو آورد، تصور نكنى من براى تو ارزشى قائلم، من تو را در حدى نمى دانم كه مخاطب سخنانم باشى و اگر با تو سخن مى گويم، از باب ناچارى است.
7. در آخرين بخش از سخنان خود، خداوند را بر نعمت هاى بيكرانش بر خاندان نبوت سپاس مى گويد كه با رحمت و سعادت آغاز شد و با شهادت و كرامت پايان يافت. (8)
پی نوشت:
(1). بيت دوم اين ابيات از «عبدالله بن زَبْعَرِى» از دشمنان سرسخت رسول خداست، وى اشعارى را پس از جنگ احد و كشته شدن ياران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سرود و در آن آرزو كرد كه كاش كشتگان ما در جنگ بدر امروز بودند و مى ديدند كه قبيله خزرج (از قبايل مسلمان مدينه) چگونه زارى مى كردند. يزيد از اين بيت استفاده كرد و بقيه را خود سروده است.
(2). خندف از جدّه هاى اعلاى قريش و از جمله يزيد محسوب مى شود. (ر.ك: تاريخ طبرى، ج 1، ص 24 ـ 25).
(3). سوره روم، آيه 10.
(4). سوره آل عمران، آيه 178.
(5). اشاره است به ماجراى فتح مكه كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، ابوسفيان و معاويه و ديگر سران قريش و معاندان را بخشيد و فرمود: «إذْهَبُوا فَأَنتُمُ الطُّلَقاءُ»؛ (برويد! شما آزاديد). (رجوع كنيد به: بحارالانوار، ج 21، ص 106 و تاريخ طبرى، ج 2، ص 337).
(6). سوره آل عمران، آيه 169.
(7). مقتل الحسين مقرّم، ص 357 - 359؛ بحارالانوار، ج 45، ص 132 ـ 135 و احتجاج، ج 2، ص 122 ـ 130 (با مقدارى تفاوت).
(8). گرد آوري از کتاب: عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها، سعید داودی و مهدی رستم نژاد،(زیر نظر آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى)، امام على بن ابى طالب عليه السلام، قم، 1388 ه. ش، ص 596.
....
و بعده لا كنت ان تكونى
هذا الحسين وارد المنون
و تشربين بارد المعين
تالله ما هذا فعال دينى
و سوگند ياد كرد كه آب ننوشد.
…..وقتى دست راستش قطع شد،اين رجز را مىخواند :
و الله ان قطعتموا يمينى
انى احامى ابدا عن دينى
و عن امام صادق اليقين
نجل النبى الطاهر الأمين
و چون دست چپش قطع شد،چنين گفت:
يا نفس لا تخشى من الكفار
و ابشرى برحمة الجبار
مع النبى السيد المختار
قد قطعوا ببغيهم يسارى
فاصلهم يا رب حر النار
عباس يعنى تا شهادت يكه تازى عباس يعنى عشق،يعنى پاكبازى
عباس يعنى با شهيدان همنوازى عباس يعنى يك نيستان تكنوازى
عباس يعنى رنگ سرخ پرچم عشق يعنى مسير سبز پر پيچ و خم عشق
جوشيدن بحر وفا،معناى عباس لب تشنه رفتن تا خدا،معناى عباس
كربلا كعبه عشق است و من اندر احرام شد در اين قبله عشاق،دو تا تقصيرم
دست من خورد به آبى كه نصيب تو نشد چشم من داد از آن آب روان تصويرم
بايد اين ديده و اين دست دهم قربانى تا كه تكميل شود حج من و تقديرم
...
تمدن سازی غدیر، کربلا و مهدویت
- امویان و فرهنگ ابوسفیانی ملتی را که با روی آوردن به اسلام میتوانست در ذیل اسلام از فرهنگ جاهلی خارج شود و در این راستا به نور اتحادی مقدس دست یابد، آن ملت را از عبور از فرهنگ جاهلی - که کار اصلی اسلام بود - غافل کردند و مسلمانان عملاً تحت تأثیر فرهنگ ابوسفیانی به ملتی تبدیل شدند که از جهت فردی مسلمان بوداند ولی در سبک زندگی در بستر تمدن جاهلیِ ابوسفیانی زندگی میکردند و این فاجعه روز به روز عمیقتر میشد و در دوران بیستساله معاویه به اوج خود رسید و خود را نمایاند. حال این حسین علیه السلام است که به عنوان نقطه عطف عبور از تمدن اموی، راه عبور از هر تمدن جاهلی را در تاریخ میگشاید و شیفتهگان و عزاداران حسین علیه السلام امروز در هر هیئت و دستهای، باید پیشتاز عبور از تمدن جاهلی امروز باشند و به سبکی از زندگی فکر کنند که اهل البیت علیهم السلام مدّ نظر ما قرار دادهاند.
این که حبیب بن مظاهر بسیار تلاش میکند تا امام زنده بماند به جهت تربیت خاص قلبی اوست، او قلب خود را طوری تربیت کرده تا همواره انسانِ کاملِ زمان خود را در منظرش داشته باشد و هرگز نمیخواهد امام زمان خود را فراموش کند زیرا میداند پشتکردن به امام زمان در هر شهر و کشوری موجب ویرانی است، و حبیب نگران است با شهادت امام حسین علیه السلام شیرازهی اسلام از هم بپاشد.
آری هر شهری پر است از انبوه خلایق ولی خداوند در پیکر بزرگ شهر عقلی گذارده تا مردم به کمک آن عقل در آرایش جمال معنوی آن شهر بکوشند، همانطور همواره عقل است که تن را آرایش میدهد. در شهری که عقل و نور انسانِ کامل حضور دارد عشقهای حیوانی جای خود را به عشقهای آسمانی میدهد و مردم گرفتار غرایز شهوانیِ افراطی نخواهند بود. زیرا زیباییهای آن شهر ریشه در ملکوت دارد. این آن تمدنی است که در آینده باید با زندگی با کربلا شروع کرد.
غفلت از تمدنسازی غدیر و کربلا و تنها به جنبهی معنوی امام علی علیه السلام و امام حسین علیه السلام نظرانداختن، موجب میشود تا همانطور که دیروز بستر ادامهی تمدن جاهلیت اموی فراهم شد امروز جاده صافکن تمدن ظلمانی غرب خواهیم شد و در این راستا آقای علی اصغر غروی فرزند آن روحانی معلوم الحال یعنی سید جواد موسوی غروی است که امام خمینی «رضواناللهتعالیعلیه» در مورد او فتوا دادند: «چنین شخصی منحرف از مذهب اهل البیت است و لازم است مؤمنین از او احتراز کنند و حضور در جماعت و منبر این شخص حرام و در معرض گمراهی است» (سایت رجانیوز 13 آبان سال 1392) و یا آیت الله خویی(ره) فرمودند: «بر مؤمنین لازم است که از ترویج عقاید فاسده او جلوگیری کنند» (همان) حال فرزند ایشان یعنی آقای علی اصغر غروی که عضو شورای مرکزی نهضت آزادی و مسئول شاخهی نهضت آزادی اصفهان است، آن نهضت آزادی که تمام قد برای حفظ تمدن غربی مقابل ولایت فقیهِ نظامساز ایستاد. او در مقالهی خود که در روزنامهی بهار در تاریخ اول آبان سال 1392 تحت عنوان «امام، پیشوای سیاسی یا الگوی ایمانی» چاپ کرد، میگوید:
«نه امامت حضرت ابراهیم علیه السلام به معنای پیشوای سیاسی جامعه بود و نه آیهی 3 سورهی مائده [1] مربوط به خلافت حضرت علی علیه السلام است بلکه ابراهیم علیه السلام به عنوان امام و علی علیه السلام اُسوهی امتاند و شیعیان، بندهی جهالت خود شدهاند که مدام بر حق ضایع شدهی علی علیه السلام در حکومت چند روزهی دنیوی میگریند، حکومتی که طبق فرمودهی مولی، ارزش آن از عطسهی بُز نزد وی کمتر بود.»
آیا این آقا با این حرفها نمیخواهد بگوید نظام سیاسی و حکومتی را بدهید به نظام غربی و از دین فقط در امور شخصی استفاده کنید؟ آیا علی علیه السلام فرمود ارزش حکومت به اندازهی عطسهی بُز است و آن را رها کرد تا در دست مستکبران بیفتد و بر مردم ظلم کنند و یا فرمود:
«أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْز»
«سوگند به خدایى که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود، و یاران حجّت را بر من تمام نمىکردند و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگى ستمگران و گرسنگى مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش مىساختم و آخرِ خلافت را به کاسهی اوّل آن سیراب مىکردم، هر آینه ملاحظه خواهید کرد که دنیاى شما نزد من از عطسهی بزغالهاى بىارزش تر است»
میبینید که آن حضرت حاکمیت را برای اقامه عدل و دفاع از حق مظلوم میخواهد. ولی این شیفتگان تمدن غربی میخواهند حاکمیت در دست انسانهای معنوی نباشد تا تمدن غربی و مناسبات جهان غرب بر آن حکومت کند.
میگوید:
در باور چه کسی میگنجد که شیعیان علی علیه السلام قرآن را کنار نهاده و به جای تفقه در قرآن اسم حضرت علی علیه السلام را با فهم ناقص خود از آیات کتاب و روایات مجعوله در هم میآمیزند و در قالب حب و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام بزرگترین مظالم را در حق اهداف عالیهی الهی و انسانی مرتکب میشوند. چگونه میتوان تصور کرد اندیشهی علی علیه السلام معطوف به کسب و حفظ قدرت بوده است. علی بیش از آن که حاکم مسلمین باشد امام و الگوی بشریت است و امر خلافت در برابر نقش یگانه امامت آن قدر ناچیز است که علی آن را به سادگی فرو مینهد و هرگز ذهناش مشغول خلافت و حکومت دنیایی نیست. حکومتی که تأکید فرموده است: «زمانی شترش را برگردنش میافکند و رهایش میسازد».
و نتیجه میگیرد: تعیین جانشین با خلیفه جزء وظایف رسولان الهی از جمله پیامبر اسلام نیست پس پیام غدیر از سوی رسول آزادی و رهایی و عدل، معرفی ولی و امام مردم است نه تعیین و نصب حاکم سیاسی.
وقتی این حرفها را جریانی میزند که تماماً شیفته نظام غربی است چه نتیجهای ما باید بگیریم. آیا نباید متوجه شویم غدیر و امامت در حقیقتِ خود عامل پدید آوردن تمدنی هستند که مقابل تمدن کفر و استکبار است. آیا نباید متوجه روح تمدنسازی غدیر و کربلا بود؟
بیش از آن که به ضعفهای این سخنان بپردازید به انگیزه گویندگان آن توجه کنید که از چه اردوگاهی مأموریت دارند و این است آن بصیرت تاریخی که باید عزیزان مدّ نظر داشته باشند. امام حسین علیه السلام نشان دادند اگر ولایت و حاکمیت جامعه بعد از رسول الله صلی الله علیه و آله با فرهنگ امامت ادامه پیدا نکند، نتیجهی آن جدائی، حاکمیت یزید میشود. اگر شیعیان در خطا هستند و مسیری که بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله پیش آمد همان بود که باید پیش میآمد پس چرا ادامهی آن اسلام، حاکمیت یزید و عبدالملک مروان و متوکل عباسی و رضاخان شد؟
عموما حرفهایی را از دشمنان میشنوید که به ظاهر خوب جلوه میکند ولی نتیجهی آن حرفها، فکر و عمل نهضت آزادی است که امام «رضواناللّهتعالیعلیه» در مورد آن فرمودند: از منافقین خطرناکترند. و امروز جریان اصلاحطلب گرفتار آن شده. بیش از آنکه به حرفهای جریانها نظر کنید به جایگاه آنها و جایگاه سخنان آنان نظر بیندازید. باید جایگاه علیمحمد باب را شناخت که تلاش دارند با طرح آن، جایگاه مرجعیت شیعه را تضعیف کنند، اشکال بر روی سخنان علیمحمد باب حرف دیگری است. باید جایگاه رضاخان را در تاریخی که به صحنه آورده شده ملاحظه کرد که چگونه سعی دارند روحانیت را که سنگر مقاومت در مقابل فرهنگ غرب است از صحنهی تاریخ ایران بیرون کنند. همانطور که رضاخان مأمور است عزاداری برای اباعبداللّه علیه السلام را حذف کند چون غربیها خودشان گفته بودند باید عزاداری برای حسین حذف شود تا عنصر مقاومت ملت ایران از دستشان در آید. همانطور باید جایگاه وهابیت را در تاریخی که ایجادشان کردهاند بشناسیم و نشان دهیم که چگونه مأمور ایجاد تفرقه در جهان اسلام و زشتجلوهدادن اسلام اند نه اینکه مشغول اشکالهای فکری و عقیدتی آنها شویم که این فرع مسئله است.
اگر امثال دکتر سروش به نفی مهدویت دامن میزنند چون در اعتقاد به مهدویت نظرها از تمدن ظلمانی غرب به تمدنی میافتد که باید عدالت و معنویت تحت شریعت الهی در جامعه پیاده شود. اینهمه دانشمند اهل سنت هست که نظرشان بررسی شود ولی دکتر سروش بحث «اقبال» و مهدویت را در شب پانزد شعبان امسال پیش میکشد، زیرا اقبال، پیرو «ابن خلدون» منکر مهدویت است، آیا نباید از دکتر سروش پرسید - علماء شیعه و روایات شیعه به کنار - چرا به این همه از علماء اهل سنت که روایات مربوط به مهدویت را تأیید کردهاند رجوع ندارد، چرا به محی الدین بن عربی نظر نکرده که میگوید در مدینه فاس حضرت مهدی عجل الله فرجه را ملاقات کرده.
و اگر دکتر سروش نفی نبی الله را به عهده گرفته و رسول خدا صلی الله علیه و آله را مثل یک شاعر خوش قریحهای میداند که این آیات به نظرش آمده، چون میخواهد بگوید باید ما هم با ذوق و عقل خودمان تمدنسازی کنیم که در دل این فکر چیزی جز تمدن غربی که با عقل بشرِ جداشده از وَحی الهی ظهور کرده در صحنه نمیماند.
و اگر آقای کدیور و سروش با لندننشینیِ خود عَلَم ضد ولایت فقیه را بلند میکنند زیرا حضور ولایت فقیه است که در جامعه اسلامی به خودی خود جامعه اسلامی را از تمدن غربی آزاد میکند و ما را به سبک دیگری از زندگی غیر از سبک زندگی غربی دعوت مینماید.
و اگر این گروه سعی دارند بگویند آنچه ملاصدرا و ملاصدراها به عنوان فلسفه اسلامی گفتهاند، فلسفه اسلامی نیست و یونانی است، زیرا هر تمدنی فلسفه خود را میخواهد، حال اگر فلسفه اسلامی در میان نباشد حتماً تمدن اسلامی شکل نمیگیرد پس میماند همان تمدن غربی با فلسفه الحادی پوزیتیویستهایِ حسّگرا، اینها میخواهند همان بلایی که جریان ضد فلسفی متحجرینِ زمان صفویه بر سرسلسلهی نوپای صفویه در آوردند و نگذاشتند سلسلهی صفوی با قدرت ادامه یابد، با سخنان فریبنده بر سر نظام اسلامی بیاورند و عملاً نظام اسلامی را از پشتوانهی عقلی محروم کنند تا غرب در کشور ما همچنان ادامه یابد زیرا به گمان اینها دوران نگاههای ربانی و فلسفههای الهی گذشته است و دوران، دوران تجربه و عقل تجربی است و این یعنی دوران تمدن غرب.
مثال غرویها چون میدانند یک شبه نمیشود ملت ایران را از دیانت و تشیع جدا کرد پس باید ابتدا اعتقاد به حاکمیت ائمه علیهم السلام را زیر سؤال برد و یک نوع سکولاریسم پنهان را به ملت القاء نمود تا آرامآرام مردم از دیگر ادعاهای خود در تقابل با غرب دست بردارند. زیرا به گفته متفکران غرب از جمله خانم اسکاچپول هسته مرکزی قیام مردم، امامتِ شیعی و شعارهای امام حسین علیه السلام و آرمان مهدویت است.
امثال آقای غروی میداند مشکل تسلط غرب در کشورهای اسلامی به خصوص شیعه تلفیق دیانت با سیاست است و این دو را باید از هم جدا کرد تا به طور طبیعی برای ادامهی سیاست خود رجوع به غرب داشته باشیم و ثابت شود آنچه نهضت آزادی از ابتدا میگفت درست بوده. آنها میگوید اگر میخواهید مدرن شوید لازمهی آن برگشتِ دین به عرصهی زندگی خصوصی است و امروز عقل انسانها به اندازهای رشد کرده است که برای نوسازی و توسعه نیاز به راهنماییهای پیامبر و ائمه در امور اجتماعی نداشته باشند، امروز باید مردم همه کاره باشند و نه خدا و باید نهاد مذهب از نهاد حکومت جدا باشد.
به ما میگویند: تا وقتی ایدئولوژی شما را محرم و صفر و مهدویت تعیین میکند نمی توانید از تحریمها رهایی یابید. تا وقتی آمریکا را یزیدِ زمان و شمر را موشه دایان میدانید خشونت طلباید و گرفتار دور باطل جنگ بین حق و باطل.
به ما می گویند تا شما موضوع کربلا را به سمت امور اجتماعی و سیاسی میبرید ناگزیر علیه آمریکا و اسرائیل شعار میدهید و از مظلومیت فلسطینیها دفاع میکنید، متحجرید و با واقعیات این زمان هماهنگی ندارید. چرا قدرت آمریکا و واقعیت اسرائیل را نمیپذیرید تا راحت باشید، چرا بر غدیر و کربلا و تحقق تمدن اسلامی پافشاری میکنید تا نتوانید با دنیای مدرن پیوند برقرار کنید؟ چرا در مقابل آمریکای قدرتمند نقش آهو را بازی نمیکنید؟ کجا عقلِ سلیم حکم میکند یک کشور جهان سومی در مقابل آمریکا بایستد.
آری برادران و خواهران در پشت سخنان به ظاهر مذهبی و نیمهکاره آقای غروی و امثال او حرفهایی نهفته است که عرض شد و در محافل خصوصی خود اظهار میدارند، حال چه از زبان آقای علی اصغر غروی عضو نهضت آزادی و فرزند آن روحانی معلوم الحال در آید و چه از زبان آقایان کدیور و سروش. باید بدانیم هیچ گاه در تاریخ درستی منطق اباذری و ابوالفضلی تغییر نخواهد کرد و تنها تمدنی جوابگوی تمام ابعاد بشریت است که به کمک اولیاء الهی زمین را به آسمان متصل کند و بصیرت امروز تاریخ ما تأکید بر این نکته است و این است آن بصیرت تاریخی که باید با نور اصحاب امام حسین علیه السلام پیدا کرد و یک لحظه چشم از فرهنگ تمدنساز ولایت فقیه که ادامهی فرهنگ کربلا است برنداشت.
کربلا گفت: زندگی خود را خرج شعلههایی مکنید که ریشه در هستی ندارد و تمدن غربی امروز همان شعلهای است که عمرها را نابود میکند و خاموش میشود.
روحانیت شیعه همواره در طول تاریخ متوجه ظرائفی میشده که شیطان با آنهمه نقشههای دقیقش آن را نمیدیده و در نهایت شکست خورده. وهابیها با آن دقت شیطانی میخواهند در سوریه میوه بچینند ولی ایران شیعه آن را خنثی میکند. شیعه با آن ظرائف معنوی که اصحاب امام حسین در کربلا نشان دادند نقش بزرگ خود را در تاریخ ادامه میدهد. تنها باید متوجه باشیم کربلا با نیایشهای شب عاشورا کربلا شد و از این نکتهی مهم غفلت نکنیم که شیعه با معارف سطحی و زندگی گناهآلود نمیتواند رسالت حساس تاریخی خود را انجام دهد.